برای کسانی که در سیستم مالکیت معنوی هستند، پله برقی به دلیل ارتباطش با «ژنریکسازی علامت تجاری» مشهور است. ژنریکسازی زمانی اتفاق میافتد که علائم تجاری آنقدر مشهور میشوند که دیگر منبع کالاها یا خدمات را در ذهن مصرفکنندگان مشخص نمیکنند و در عوض به نامهایی برای خود کالاها تبدیل میشوند. «پله برقی» درست در کنار «آسپرین»، «سلفون» و «زباله گربه» به عنوان نمونهای از برندی است که به محصول خود تبدیل شده است. و درست است که داستان مالکیت معنوی پله برقی، تا حدودی به این بستگی دارد که چگونه برند پلههای متحرک چارلز سیبرگر رشد کرد و به نمادی از خود آن چیز تبدیل شد. اما داستان بزرگتر در مورد پدیده فرهنگی است، اختراعی که نحوه تعامل ما با جهان را متحول کرد. نحوه حرکت مردم. نحوه فروش. نحوه ساخت دنیای ساخته شده.
قبل از اختراع پله برقی، تجارت و حمل و نقل عمدتاً تک بعدی بودند. پلهها و آسانسورها برای افراد متعهد و هدفمند بودند، محدودیتهای آنها گسترش عمودی، بالا و پایین زمین را محدود میکرد. پلهها به صبر و تلاش نیاز دارند. آسانسورها ماموریتی منحصر به فرد، دقیق و کاملاً محدود دارند. اختراع پله برقی همه چیز را تغییر داد: ناگهان، جریانی مداوم از مردم میتوانستند به هوا صعود کنند یا به اعماق زمین فرود آیند. پله برقی خود معماری را تغییر داد و انتقال سیال به فضاهای بالا و پایین را ایجاد کرد. اکنون، در تجارت و حمل و نقل، نه آسمان و نه زمین محدودیتی نخواهند بود.
انقلابی بودن به امری عادی تبدیل شده است و پله برقیها اکنون صرفاً بخشی از تابش فرهنگی پسزمینه زندگی مدرن هستند. فیلمها مملو از صحنههای پله برقی هستند، از «گرگینه آمریکایی در لندن» گرفته تا «مرد بارانی» و تقلید مسخرهآمیز از صحنه پله برقی «مرد بارانی» در فیلم «خماری». شاید فیلم «اِلف» به بهترین شکل رابطه ما با پله برقی را خلاصه کند. در آن فیلم، ویل فارل نقش انسانی را بازی میکند که توسط الفها بزرگ شده و برای یافتن پدر بیولوژیکی خود به شهر نیویورک سفر میکند. او که با فناوری مدرن بیگانه است، نمیداند چگونه روی پله برقی یک فروشگاه بزرگ پا بگذارد و پس از چندین تلاش ناموفق که جریان ترافیک را مختل میکند و اطرافیانش را آزار میدهد، با یک پا و با گرفتن نردهها با دستانش، روی آن پا میگذارد. پای جلوی او بالا میرود در حالی که بقیه بدنش به دنبالش کشیده میشود. این صحنه یادآور شگفتی عجیب پله برقی است؛ چیزی که اکنون آن را بدیهی میدانیم. میتواند صحنهای از باستر کیتون باشد، یا از کمیک بوستون ساندی گلوب در سال ۱۹۱۰ با عنوان «مردی که فراموش میکند با هر دو پا راه برود» گرفته شده باشد. این صحنه دقیقاً به این دلیل خندهدار است که هم شگفتی و هم ابتذال راه پله متحرک را تداعی میکند.
ما پله برقی را بدیهی میدانیم، تا حدودی به این دلیل که این امکان تحقق یافته است؛ اکنون همه ما در دنیای پله برقی زندگی میکنیم، بدون اینکه دیگر درکی از ماهیت رادیکال آن داشته باشیم. پله برقی ممکن است مهمترین اختراع در خرید باشد، اما تأثیر آن فراتر از تجارت است. خود فضا را فتح کرده است.